جان من چون به عالم دل شد
|
|
با صفا جمع گشت و حامل شد
|
گشت حاصل ز فیض ربانی
|
|
در وجودم جنین روحانی
|
چون محبت به شوق تسویه داد
|
|
قابلهی عشق یافت چون میزاد
|
دیدمش، چون ز غیب روی نمود
|
|
قرةالعین نیک موزون بود
|
در مهاد هواش پیوسته
|
|
به قماط هوس فرو بسته
|
داد پستان فکر من به صفا
|
|
شیر «حولین کاملین» او را
|
شب و روزش غذا ز اشواق است
|
|
گر چه طفل است، پیر عشاق است
|
صورتش همچو معنیش زیبا
|
|
خالی از حشو و صافی از ایطا
|
هیچ چشمی ندیده در خوابش
|
|
رخ ندید آفتاب و مهتابش
|
راه خور از دریچه ناداده
|
|
سایهاش بر زمین نیفتاده
|
ساکن حجرهی امانت بود
|
|
در پس پردهی صیانت بود
|
نقش او را، ز صانعی که ببست
|
|
از معانی هر آنچه خواهی هست
|
مستم از بادهی هوایش، مست
|
|
که جگر گوشهی لطیف من است
|
منزل او شریف جایی بود
|
|
زانکه در کوی آشنایی بود
|
راستی هست مونسی خوش خوی
|
|
نیک خاموش، لیک شیرین گوی
|
لفظ و معنی او همه مطبوع
|
|
عشق را بیت های او ینبوع
|
فصل او را هزار نوع بهار
|
|
گه بود گلستان و گه گلزار
|
غزلیات و مثنویاتش
|
|
چون حکایات او به غایت خوش
|
بیقدم در جهان همی پوید
|
|
بیزبان مدح خواجه میگوید
|