عرش در جنب قدرتش موری
|
|
عقل نزدیک وحدتش دوری
|
بر درش عالمان عامل خوی
|
|
«رب انی ظلمت نفسی» گوی
|
در ره او بلا و محنت و حلم
|
|
پیشهی «الذین اوتوا العلم»
|
فعل و فعال و وجد و ماهیت
|
|
محو دان در ره الهیت
|
دیده را نیز روی آن نور است
|
|
کز کثافت لطافتش دور است
|
گیر کز عشق بایدت کم عقل
|
|
عشق بیرون بود ز عالم عقل
|
ور تو را نور ازین چراغی نیست
|
|
در تجاویف هر دماغی نیست
|
کی کنی سر عاشقان را فهم؟
|
|
تا نیابی فراز قلهی وهم
|
از شواغل دماغ خالی کن
|
|
خیز و سودای لاابالی کن
|
تا کی آخر به بند برهانی؟
|
|
خویشتن را ز بند نرهانی؟
|
بستر الواح این طبایع را
|
|
کن رقم ابجد شرایع را
|