در بند خودم، بیار ساقی | آن می که رهاندم ز خود باز | |
عمری است کز آروزی آن می | چون جام بماندهام دهن باز | |
گفتی که: بجوی تا بیابی | اینک طلب تو کردم آغاز | |
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی |
□
ساقی، بده آب زندگانی | اکسیر حیات جاودانی | |
می ده، که نمیشود میسر | بیآب حیات زندگانی | |
هم خضر خجل، هم آب حیوان | چون از خط و لب شکرفشانی | |
گوشم چو صدف شود گهر چین | زان دم که ز لعل در چکانی | |
شمشیر مکش به کشتن ما | کز ناز و کرشمه در نمانی | |
هر لحظه کرشمهای دگر کن | بفریب مرا، چنان که دانی | |
در آرزوی لب تو بودم | چون دست نداد کامرانی | |
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی |
□
وقت طرب است، ساقیا، خیز | در ده قدح نشاط انگیز | |
از جور تو رستخیز برخاست | بنشان شر و شور و فتنه، برخیز | |
بستان دل عاشقان شیدا | وز طرهی دلربا درآویز | |
خون دل ما بریز و آنگاه | با خاک درت بهم برآمیز | |
وآن خنجر غمزهی دلاور | هر لحظه به خون ما بکن تیز | |
کردم هوس لبت، ندیدم | کامی چو از آن لب شکرریز | |
نذری کردم که: تا توانم | توبه کنم از صلاح و پرهیز | |
در میکده میکشم سبویی | باشد که بیابم از تو بویی |