ازین معنی حقیقت بین نظر بر هر چه اندازد
|
|
همه انوار حق بیند، نبیند صورت فانی
|
چنین دولت تو را ممکن، تو از بیدولتی دایم
|
|
چو دونان مانده اندر ره، اسیر نفس شهوانی
|
هوای دنیی دون را تو از بیهمتی مپسند
|
|
که وامانی به مرداری درین وادی ظلمانی
|
چه بینی سبزه دنیا؟ که چشم جان کند خیره
|
|
تماشای دل خود کن، اگر در بند بستانی
|
دلی تا باشد اصطبل ستور و گلخن شیطان
|
|
نیابد از مشام جان نسیم روح ریحانی
|
اگر خواهی که این گلخن گلستانی شود روشن
|
|
میان دربند روز و شب عمارت را چو بستانی
|
اگر شاخ وفا بینی ز دیده آب ده او را
|
|
وگر خار جفا بینی بزن راه پشیمانی
|
بروب از صحن میدانش صفات نفس بدفرمان
|
|
برآور قصر و ایوانش به ذکر و شکر یزدانی
|
مراعات زمین دل بدین سان گر کنی یک چند
|
|
گلستانی شود روشن نظارهگاه اخوانی
|
درو از مشرب عرفان روان صد چشمهی حیوان
|
|
درو از منبع اخلاق جاری هم دو صد خانی
|
کشیده طوبی ایمان سر از طاعت به علیین
|
|
غصونش پرتو احسان، ثمارش ذوق وجدانی
|
فروزان از سر هر غصن صد قندیل در میدان
|
|
نمایان نور هر قندیل خورشیدی درخشانی
|
خرد در صحن بستانش کمر بسته به فراشی
|
|
ملک بر قصر ایوانش ادا کرده ثنا خوانی
|
ز یک سو طوطی اذکار خندان از شکر خایی
|
|
ز یک سو بلبل اسرار نالان از خوش الحانی
|
نوای بلبل اسرار کرده عقل را بیدار
|
|
که: آخر در چنین گلزار خاموش از چه میمانی
|
به عشرتگاه مستان آی، اگر عیش ابد خواهی
|
|
به نزهتگاه جانان آی، اگر جویای جانانی
|
شراب از دست جانان خور، چه نوشی از کف رضوان؟
|
|
بساط بزم رحمن بین، چه بینی بزم رضوانی؟
|
بساط وصل گسترده، سماط عشرت افکنده
|
|
به جام شوق در داده شراب ذوق حقانی
|
نموده شاهد معنی جمال از پردهی صورت
|
|
ز چشم خویش کرده مست جان انسی و جانی
|
ز بهر نقل سرمستان ز لب کرده شکرخایی
|
|
برای چشم مشتاقان ز رخ کرده گلافشانی
|