نیافت هیچ نصیب از حیات آنکه نیافت
|
|
ازین شراب نصیب، از جماد تا حیوان
|
چنین شراب فلک چون به هفت جام خورد
|
|
عجب نباشد اگر میشود به سر غلتان
|
چو ساقی مه نو ساغری نهد بر کف
|
|
هم از برای مه و مهر میرود خندان
|
ازین شراب اگر جرعه بر زمین نچکد
|
|
چرا شکوفه کند باغ و بشکفد بستان؟
|
شگفت نیست که گل رنگ و بوی می دارد
|
|
وگرنه بلبل بیدل چرا زند دستان؟
|
وگرنه نرگس مخمور یار سرمست است
|
|
چرا کند به جهان در خرابی آن فتان؟
|
سرشتهاند ز می طینتم وگرنه چرا
|
|
همیشه مست و خرابم ز غمزهی جانان؟
|
وگرنه مردمک چشم آن نگار منم
|
|
چراست نام من از جملهی جهان انسان؟
|
چو بر زبان عراقی حدیث عشق رود
|
|
برو مگیر، که آندم نه آن اوست زبان
|