در نعت رسول اکرم (ص)

صد تجلی کرده هر دم بی تماشای بصر صد هزاران راز گفته بی تقاضای سمیر
روی او را دیده چشم دل ز روی شاهدان راز او بشنیده گوش سر ز لحن بم و زیر
ساحت قدسش مبرا از چه و چون و چرا لطف صنع او منزه ز آلت عون و ظهیر
یک سخن گفته دو عالم زآن سخن جان یافته یک نظر کرده به آدم گشته در عالم وزیر
گفته با عالم سخن از بهر روی مصطفی کرده در عالم نظر بهر دل پاک نذیر
چذبه‌ای از نور نارش گشته موسی را دلیل قطره‌ای از آب رویش خضر را کرده نضیر
بر بساط رحمتش عالم چو آدمک مفتقر بر در فضلش سلیمان نیز چون سلمان فقیر
در دم عیسی دمیده شمه‌ای از خلق او تا دهد مژده کالا یا قوم قد جاء البشیر
روز عرض او پیش وصف انبیا استاده پس اینت سلطان حقیقت، اینت شاهنشاه و میر
از برای پرده‌داران درش فراش صنع بر هوا افکنده شادروان نه توی اثیر
شقه‌ی شش گوشه را از هفت خم داده دو رنگ زیر پای مرکب خنگش کشیده چون حریر
هشت بستان کرده بهر دوستانش پر نعیم هفت زندان از برای دشمنانش پر زحیر
بهر خاصانش کشیده بر بسصاط عرش فرش بهر خصمانش نهاده در کمان چرخ تیر
بر لب جو، از برای کوزه‌ای آب روان بر یکی دولاب بسته نه سبوی مستدیر
در خور خوانش ندیده چاشنی این جهان در تنور مطبخش بسته دوتا نان فطیر
از سرانگشت مبارک ماه را کرده دو نیم خود نخورده عالمی را قوت داده زان خمیر
این همه از بهر او، او فارغ از هر دو سرای در سرای خاص هر دم با یکی بر یک سریر
چون شوم عاجز ز مدح احمد سبوح خلق باز گردم بر در قدوس اکبر مستجیر
ای مقدس ذات تو از وصف هر ناپاک و پاک وی منزه وصف تو از نعت نادان و خبیر
ای ز تسبیح تو تازه چهره‌ی هر خاص و عام وی به تقدیس تو زنده جان هر برنا و پیر