ور نشد زین بیان تو را روشن | جام گیتینمای را به کف آر | |
کاش بودی به جای دم قدمی | یا ظهوری به جای این اظهار | |
یا در اول نهان شدی آخر | یا در انوار طی شدی اطوار | |
تا عراقی جان رسیده به لب | باز رستی ز دست خود یک بار | |
گر ببودم نبود پیوستی | کردمی آن نفس به جان اقرار | |
تا ببینی درو که جمله یکی است | خواه یکصد شمار و خواه هزار | |
هر پراکندهای که جمع شود | بر زبانش چنین رود گفتار | |
اگر عراقی زبان فرو بستی | آشکارا نگشتی این اسرار |