فی مدح شیخ صدرالدین

خاک درگاه او کسی بوسد کز فلک هفت نردبان دارد
پیش او مهر چون زمین بوسد زیبد ار سر بر آسمان دارد
ریزه چینی است از سر خوانش آسمان گر چه هفت خوان دارد
بسکه بر خوان او نواله ربود در بغل زان دوتای نان دارد
چاشنی گیر او بود رضوان قدسیان را چو میهمان دارد
گرد خاک درش نگردد دیو زانکه جبریل آشنا دارد
بگریزد ز سایه‌اش شیطان ز آنکه از نور سایبان دارد
نهراسد ز بیم گرگ عدو رمه‌ای کو چو تو شبان دارد
بر سر آمد ز جمله عالمیان بسکه او علم بی‌کران دارد
بر سر آید پسر ز اهل زمان چو پدر صاحب‌الزمان دارد
فتح گردد ز فضل او آن در کز جهان روی سوی آن دارد
منعما، ذکر شکر تو پیوست خاطرم بر سر زبان دارد
لیک اظهار، شرط عاشق نیست مگر از شوق دل، تپان دارد
زنده کردی شکسته را به سه بیت کز دم عیسوی نشان دارد
حرز جان ساختم سه بیت تو را که ز صد فتنه در امان دارد
خسته چون خواند نظم تو، ز طرب پی بر فرق فرقدان دارد
گر کند فخر بر جهان، رسدش که مربی مهربان دارد
خواستم تا جواب گویم، عقل گفت: که طاقت و توان دارد؟
عاجز آید ز دست مدح و ثنات هر که پا در ره بیان دارد
در مدح تو چون زنم؟ که ز غم خاطرم قفل بر دهان دارد