پلنگی چند میخواهیم یا رب
|
|
درین دیوانه گرگان اوفتاده
|
ز دست و پای این گردنزنان است
|
|
سراسر ملک ویران اوفتاده
|
ایا مظلوم سرگشته که هستی
|
|
چنین محروم و حیران اوفتاده
|
ز جور ظالمان در شهر خویشی
|
|
به خواری چون غریبان اوفتاده
|
اگر صبرت بود روزی دو بینی
|
|
عوانان کشته، میران اوفتاده
|
امیرانی که بر تو ظلم کردند
|
|
به خواری چون اسیران اوفتاده
|
هر آن کو اندرین خانه مقیم است
|
|
چو دیوارش همی دان اوفتاده
|
جهانجویی اگر ناگه بخیزد
|
|
بسی بینی بزرگان اوفتاده
|
ببینی ناگهان مردان دین را
|
|
برین دنیا پرستان اوفتاده
|
چه میدانند کار دولت این قوم
|
|
که در دیناند نادان اوفتاده
|
به فرمان خداوند از سر تخت
|
|
خداوندان فرمان اوفتاده
|
کلاه عزت اندر پای خواری
|
|
ز سرهای عزیزان اوفتاده
|
به آه چون تو مظلوم افسر ملک
|
|
ز فرق تاجداران اوفتاده
|
گرش گردون سریر ملک باشد
|
|
برو صد ماه تابان اوفتاده
|
ز بالای عمل در پستی عزل
|
|
چنین کس را همی دان اوفتاده
|
تو نیز ای سیف فرغانی چرایی
|
|
حزین در بیت احزان اوفتاده
|
برین نطع ای پیاده ز اسب دولت
|
|
بسی دیدی سواران اوفتاده
|
هم آخر دیگری بر جای اینان
|
|
نشسته دان و اینان اوفتاده
|
درین باغ این سپیداران بیبر
|
|
به بادی چون درختان اوفتاده
|
خدا درمان فرستد مردمی را
|
|
کزین دردند نالان اوفتاده
|