نشود جامه باف، اگر گویند
|
|
به مثل عنکبوت را جولاه
|
لشکر عمر را مدد کم شد
|
|
صفدر مرگ عرضه کرد سپاه
|
ای بسا تاجدار تخت نشین
|
|
که به دست حوادث از ناگاه،
|
خیمهی آسمان زرین میخ
|
|
بر زمینشان زده است چون خرگاه
|
دست ایام میزند گردن
|
|
سر بیمغز را برای کلاه
|
از سر فعلهای بد برخیز
|
|
ای به نیکی فتاده در افواه
|
گر چه مردم تو را نکو گویند
|
|
بس بود کردهی تو بر تو گواه
|
نرهد کس به حیله از دوزخ
|
|
ماهی از بحر نگذرد به شناه
|
سرخ رویی خوهی به روز شمار
|
|
رو به شب چون خروس خیز پگاه
|
ناله کن گر چه شب رسید به صبح
|
|
توبه کن گر چه روز شد بیگاه
|
مرض صد گنه شفا یابد
|
|
از سر درد اگر کنی یک آه
|
چون ز من بازگیری آب حیات
|
|
گر به خاکم نهند، یا رباه!،
|
مر زمین را بگو که چون یوسف
|
|
او غریب است اکرمی مثواه
|
و آن چنان کن که عمر بنده شود
|
|
ختم بر لا اله الا الله
|