فی نعت نبی اکرم «ص»

نشود جامه باف، اگر گویند به مثل عنکبوت را جولاه
لشکر عمر را مدد کم شد صفدر مرگ عرضه کرد سپاه
ای بسا تاجدار تخت نشین که به دست حوادث از ناگاه،
خیمه‌ی آسمان زرین میخ بر زمین‌شان زده است چون خرگاه
دست ایام می‌زند گردن سر بی‌مغز را برای کلاه
از سر فعلهای بد برخیز ای به نیکی فتاده در افواه
گر چه مردم تو را نکو گویند بس بود کرده‌ی تو بر تو گواه
نرهد کس به حیله از دوزخ ماهی از بحر نگذرد به شناه
سرخ رویی خوهی به روز شمار رو به شب چون خروس خیز پگاه
ناله کن گر چه شب رسید به صبح توبه کن گر چه روز شد بیگاه
مرض صد گنه شفا یابد از سر درد اگر کنی یک آه
چون ز من بازگیری آب حیات گر به خاکم نهند، یا رباه!،
مر زمین را بگو که چون یوسف او غریب است اکرمی مثواه
و آن چنان کن که عمر بنده شود ختم بر لا اله الا الله