ز بهر سوختن پیشت چه مردانه قدم باشد | ز جیب شمع بر کردن سری چون ریسمان روشن | |
ز نور عشق تو ناگه دلم چون روز روشن شد | بسان تیرهشب کز برق گردد ناگهان روشن | |
ز حسنت نور رو کم گشت مر خوبان عالم را | چو شد خورشید پیدا مه نباشد آنچنان روشن | |
به هر مجلس که جمع آیند خوبان همچو استاره | تو با آن روی پر نوری چو ماه اندر میان روشن ... |