زهی بر جمال تو افشانده جان گل

چو نزدیک آتش شوی دور نبود که آتش شود لاله، گردد دخان گل
چو تو با منی پیش من خار، گل دان چون من بی‌توام نزد من خاردان گل
چو در گلستان بگذری در بهاران ایا مر تو را همچو من مهربان گل،
فرود آی تا چشم بد را بسوزد سپندی بر آن روی آتش فشان گل
گر از بهر نزهت ز باغ جمالت به رضوان دهی دسته‌ای در جنان گل،
نه در برگ سدره بود آن لطافت نه بر شاخ طوبی بود مثل آن گل
و گر چه شب و روز بیش از ستاره کند مرغزار فلک ضیمران گل
جهان سر به سر خرمی از تو دارد برین هست یک شاهد از روشنان گل
چو برجی است باغ جمالت که دایم درو می‌کند با شکوفه قران گل ...