بر فرق خویش تاج حیوة ابد نهاد
|
|
آن کس که باز یافت به سر نیش خنجرش
|
و آن را که نور عشق ازل پیش رو نبود
|
|
ننموده ره به شمع هدایت پیمبرش
|
ای دلبری که هر که تو را خواست، وصل تو
|
|
جز در فراق خویش نگردد میسرش
|
نبود به هیچ باغ چو تو سرو میوهدار
|
|
باغ ار بهشت باشد و رضوان کدیورش
|
نه خارج و نه داخل عالم بود چو روح
|
|
آن معدن جمال که هستی تو گوهرش
|
فردا که نفخ صور اعادت خوهند کرد
|
|
مرده سری بر آورد از خاک محشرش
|
در بوتهی جحیم گدازند هر که را
|
|
بی سکهی غم تو بود جان چون زرش
|
پیوستگان عشق تو از خود بریدهاند
|
|
آن کو خلیل تست چه نسبت به آزرش ...
|