در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود

همچو مرض عمر رنج خلق، ولیکن مرگ ز راحت به خلق مژده‌رسان بود
زر و درم چون مگس ملازم هر خس در و گهر چون جرس حلی خران بود
من به زمانی که در ممالک گیتی هر که بتر پیشوای اهل زمان بود،
شرع الاهی و سنت نبوی را هر که نکرد اعتبار معتبر آن بود،
نیک نظر کردم و بهر که ز مردم چشم وفا داشتم به وعده زبان بود
ناخلف و جلف و خلف عادت ایشان مادر ایام را چنین پسران بود
آب سخاشان چو یخ فسرده و هر دم جام طربشان به لهو جرعه فشان بود
کرده به اقلام بسط ظلم ولیکن دست همه بهر قبض همچو بنان بود
زاستدن نان و آب خلق چو آتش سرخ به روی و سیاه‌دل چو دخان بود
شعر که نقد روان معدن طبع است بر دل این ممسکان به نسیه گران بود
بوده جهان همچو باغ وقت بهاران ما چو به باغ آمدیم فصل خزان بود
از پی آیندگان ز ماضی و حالی گفتم و تاریخ آن فساد زمان بود
هفتصد و سه سال بر گذشته ز هجرت روز نگفتیم و لیل، مه رمضان بود
مسکن من ملک روم مرکز محنت آقسرا شهر و خانه‌دار هوان بود
حمد خداوند گوی سیف و همی کن شکر که نیک و بد جهان گذران بود
سغبه‌ی ملکی مشو که پیشتر از تو همچو زن اندر حباله‌ی دگران بود
همچو پیمبر نظر نکرد به دنیا دیده‌وری کو به آخرت نگران بود
در نظر اهل دل چگونه بود مرد آنکه به دنیاش میل همچو زنان بود