کرد از انبار و از مخزن گذر
|
|
نه اثر از خشک دید و نه ز تر
|
چشم طوطی چون ببازرگان فتاد
|
|
بانگ زد کای خواجه صبحت خیر باد
|
گفت آب این غرقه را از سر گذشت
|
|
کار من، دیگر ز خیر و شر گذشت
|
سودم آخر دود شد، سرمایه خاک
|
|
خانه مانند کف دست است پاک
|
فرشها کو، کیسههای زر کجاست
|
|
گفت خامش کیسهی شکر بجاست
|
گفت دیشب در سرای ما که بود
|
|
گفت شخصی آمد اما رفت زود
|
گفت دستار مرا بر سر نداشت
|
|
گفت من دیدم که شکر بر نداشت
|
گفت مهر و بدره از جیبم که برد
|
|
گفت کس یکذره زین شکر نخورد
|
زانچه گفتی، نکتهها آموختم
|
|
چشم روشن بین بهر سو دوختم
|
هر کجا کردم نگاه از پیش و پس
|
|
کاله، این انبان شکر بود و بس
|
پیش ما، ای خواجه، شکر پر بهاست
|
|
تا چه چیز ارزنده، در نزد شماست
|