طوطی و شکر

کرد از انبار و از مخزن گذر نه اثر از خشک دید و نه ز تر
چشم طوطی چون ببازرگان فتاد بانگ زد کای خواجه صبحت خیر باد
گفت آب این غرقه را از سر گذشت کار من، دیگر ز خیر و شر گذشت
سودم آخر دود شد، سرمایه خاک خانه مانند کف دست است پاک
فرشها کو، کیسه‌های زر کجاست گفت خامش کیسه‌ی شکر بجاست
گفت دیشب در سرای ما که بود گفت شخصی آمد اما رفت زود
گفت دستار مرا بر سر نداشت گفت من دیدم که شکر بر نداشت
گفت مهر و بدره از جیبم که برد گفت کس یکذره زین شکر نخورد
زانچه گفتی، نکته‌ها آموختم چشم روشن بین بهر سو دوختم
هر کجا کردم نگاه از پیش و پس کاله، این انبان شکر بود و بس
پیش ما، ای خواجه، شکر پر بهاست تا چه چیز ارزنده، در نزد شماست