طفل یتیم

کودکی کوزه‌ای شکست و گریست که مرا پای خانه رفتن نیست
چه کنم، اوستاد اگر پرسد کوزه‌ی آب ازوست، از من نیست
زین شکسته شدن، دلم بشکست کار ایام، جز شکستن نیست
چه کنم، گر طلب کند تاوان خجلت و شرم، کم ز مردن نیست
گر نکوهش کند که کوزه چه شد سخنیم از برای گفتن نیست
کاشکی دود آه میدیدم حیف، دل را شکاف و روزن نیست
چیزها دیده و نخواسته‌ام دل من هم دل است، آهن نیست
روی مادر ندیده‌ام هرگز چشم طفل یتیم، روشن نیست
کودکان گریه میکنند و مرا فرصتی بهر گریه کردن نیست
دامن مادران خوش است، چه شد که سر من بهیچ دامن نیست
خواندم از شوق، هر که را مادر گفت با من، که مادر من نیست
از چه، یکدوست بهر من نگذاشت گر که با من، زمانه دشمن نیست
دیشب از من، خجسته روی بتافت کاز چه معنیت، دیبه بر تن نیست
من که دیبا نداشتم همه عمر دیدن، ای دوست، چو شنیدن نیست
طوق خورشید، گر زمرد بود لعل من هم، به هیچ معدن نیست
لعل من چیست، عقده‌های دلم عقد خونین، بهیچ مخزن نیست
اشک من، گوهر بناگوشم اگر گوهری به گردن نیست
کودکان را کلیج هست و مرا نان خشک از برای خوردن نیست
جامه‌ام را به نیم جو نخرند این چنین جامه، جای ارزن نیست
ترسم آنگه دهند پیرهنم که نشانی و نامی از تن نیست