شنیدم بود در دامان راغی
|
|
کهن برزیگری را، تازه باغی
|
بپاکی، چون بساط پاک بازان
|
|
به جانبخشی، چو مهر دلنوازان
|
بچشمه، ماهیان سرمست بازی
|
|
بسبزه، طائران در نغمهسازی
|
صفیر قمری و بانگ شباویز
|
|
زمانی دلکش و گاهی غمانگیز
|
بتاکستان شده، گنجشک خرسند
|
|
ز شیرین خوشه، خورده دانهای چند
|
شده هر گوشهاش نظاره گاهی
|
|
ز هر سنگیش، روئیده گیاهی
|
جداگانه بهر سو رنگ و تابی
|
|
بهر کنجی، مهی یا آفتابی
|
یکی پاکیزه رودی از بیابان
|
|
روان گشته بدامان گلستان
|
فروزنده چنان کز چرخ، انجم
|
|
گریزنده چنان کز دیو، مردم
|
چو جان، ز آلودگیها پاک گشته
|
|
به آن پاکی، ندیم خاک گشته
|
شتابنده چو ایام جوانی
|
|
جوانی بخش هستی رایگانی
|
رونده روز و شب، اما نهاش جای
|
|
دونده همچنان، اما نهاش پای
|
چو چشم پاسبان، بیخواب مانده
|
|
چو گیسوی بتان، در تاب مانده
|
جهنده همچو برق، اما نه آتش
|
|
خروشنده چو رعد، اما نه سرکش
|
ز کوه آورده در دامن، بسی سنگ
|
|
چو یاقوت و زمرد، گونهگون رنگ
|
بهاری ابر، گوهر دانه میکرد
|
|
صبا، گیسوی سنبل شانه میکرد
|
نموده غنچهی گل، خنده آهنگ
|
|
که در گلشن نشاید بود دلتنگ
|
گرفته تنگ، خیری نسترن را
|
|
که یکدل میتوان کردن دو تن را
|
بیکسو، ارغوان افروخته روی
|
|
ز ژاله بسته، مروارید بر موی
|
شکفته یاسمین از طیب اسحار
|
|
نهفته غنچه زیر برگ، رخسار
|