شباویز

عسس کی شود، دزد تیره‌روان تو خود باش این گنج را پاسبان
بهرجا برافکنده‌اند این کمند چه دیوار کوته، چه بام بلند
درین دخمه، هر شب گرفتارهاست ره و رسمها، رمزها، کارهاست
شب، از باغ گم شد گل و خار ماند خنک، باغبانی که بیدار ماند
بخفتن، چرا پیر گردد جوان برهزن، چرا بگرود کاروان
فلک، در نورد و تو در خوابگاه تو مدهوش و در شبروی مهر و ماه