شهاب ثاقب، از دامان افلاک
|
|
فرو افتاد، چون سنگ فلاخن
|
بنات النعش، خونین کرده رخسار
|
|
ز مویه کردن و از موی کندن
|
ثوابت، جمله حیران ایستاده
|
|
چو محکومان بهنگام زلیفن
|
به کنج کلبهی تاریک بختان
|
|
فروتابید نور مه ز روزن
|
بر آمد صبحدم، مهر جهانتاب
|
|
بسان حور از چنگ هریمن
|
فرو شستند چین زلف سنبل
|
|
بیفشاندند گرد از چهر سوسن
|
ز سر بگرفت سعی و رنج خود، مور
|
|
بشد گنجشک، بهر دانه جستن
|
نماند توسنی و راهواری
|
|
ز ناهمواری ایام توسن
|
بدینگونه است آئین زمانه
|
|
زمانی دوستدار و گاه دشمن
|
پدید آرد گهی صبح و گهی شام
|
|
گهی اردیبهشت و گاه بهمن
|
دریغا، کاروان عمر بگذشت
|
|
ز سال و ماه و روز و شب گذشتن
|
ز گیر و دار این دام بلاخیز
|
|
جهان تا هست، کس را نیست رستن
|
اگر نیک و اگر بد گردد احوال
|
|
نیفتد چرخهی گیتی ز گشتن
|
دهد این سودگر، ایدوست، ما را
|
|
گهی کرباس و گاهی خزاد کن
|
بدانش، زنگ ازین آئینه بزدای
|
|
بصیقل، زنگ را دانی زدودن
|
چو اسرائیلیان، کفران نعمت
|
|
مکن، چون هست هم سلوی و هم من
|
کتاب حکمت و عرقان چه خوانی
|
|
نخوانده ابجد و حطی و کلمن
|
حقیقت گوی شو، پروین، چه ترسی
|
|
نشاید بهر باطل، حق نهفتن
|