شباهنگام، کاین فیروزه گلشن
|
|
ز انوار کواکب، گشت روشن
|
غزال روز، پنهان گشت از بیم
|
|
پلنگ شب، برون آمد ز ممکن
|
روان شد خار کن با پشتهی خار
|
|
بخسته، دست و پا و پشت و گردن
|
بکنج لانه، مور آرمگه ساخت
|
|
شده آزرده، از دانه کشیدن
|
برسم و راه دیرین، داد چوپان
|
|
در آغل، گوسفندان را نشمین
|
کبوتر جست اندر لانه راحت
|
|
زغن در آشیان بنمود مسکن
|
جهانرا سوگ بگرفت و شباویز
|
|
بسان سوگواران کرد شیون
|
زمان خفتن آمد ماکیانرا
|
|
نچیده ماند آن پاشیده ارزن
|
نهاد از دست، مرد کارگر کار
|
|
که شد بیگاه وقت کار کردن
|
هم افسونگر رهائی یافت، هم مار
|
|
هم آهنگر بیاسود و هم آهن
|
لحاف پیرزن را پارگی ماند
|
|
که نتوانست نخ کردن بسوزن
|
بیارامید صید، آسوده در دام
|
|
بشوق شادی روز رهیدن
|
دروگر، داس خود بنهاد بر دوش
|
|
تبرزن، رخت خود پوشید بر تن
|
عسس بیدار ماند، آری چه نیکوست
|
|
برای خفتگان، بیدار بودن
|
ببام خلق، بر شد دزد طرار
|
|
کمین رهگذاران کرد رهزن
|
ز بی خوابی شکایت کرد بیمار
|
|
که شد نزدیک، رنج شب نخفتن
|
بدوشیدند شیر گوسفندان
|
|
بیاسودند گاو و گاوآهن
|
خروش از جانب میخانه برخاست
|
|
ز بس جام و سبو در هم شکستن
|
ز تاریکی، زمین بگرفت اسپر
|
|
ز انجم آسمان بر بست جوشن
|
ز مشرق، گشت ناهید آشکارا
|
|
چو تابنده گهر، از تیره معدن
|