مرا امید راحتهاست زین رنج
|
|
من این پای ملخ ندهم بصد گنج
|
مرا یک دانهی پوسیده خوشتر
|
|
ز دیهیم و خراج هفت کشور
|
گرت همواره باید کامکاری
|
|
ز مور آموز رسم بردباری
|
مرو راهی که پایت را ببندند
|
|
مکن کاری که هشیاران بخندند
|
گه تدبیر، عاقل باش و بینا
|
|
راه امروز را مسپار فردا
|
بکوش اندر بهار زندگانی
|
|
که شد پیرایهی پیری، جوانی
|
حساب خود، نه کم گیر و نه افزون
|
|
منه پای از گلیم خویش بیرون
|
اگر زین شهد، کوتهداری انگشت
|
|
نکوبد هیچ دستی بر سرت مشت
|
چه در کار و چه در کار آزمودن
|
|
نباید جز بخود، محتاج بودن
|
هر آن موری که زیر پای زوریست
|
|
سلیمانیست، کاندر شکل موریست
|