دزد و قاضی

چیره‌دستان میربایند آنچه هست میبرند آنگه ز دزد کاه، دست
در دل ما حرص، آلایش فزود نیست پاکان چرا آلوده بود
دزد اگر شب، گرم یغما کردنست دزدی حکام، روز روشن است
حاجت ار ما را ز راه راست برد دیو، قاضی را بهرجا خواست برد