دی طوف چمن کرده سه چاری خورده | آهنگ حزین و پرده حزان کرده | |
او چون گل و سرو و گرد او عاشقوار | گل جامه دریده سرو حال آورده |
□
کسری که کمان عدل او کرد به زه | حاتم که ز کان به جود بگشاد گره | |
رستم که به گرز خود کردی چو زره | پیروز شه از هرسه درین هریک به |
□
چون باز کنی ز زلف پرتاب گره | احسنت کند چرخ و فلک گوید زه | |
بر چشم جهانیان نگارا که و مه | هر روز نکوتری و هر ساعت به |
□
آیا که مرا تو دست گیری یا نه | فریادرسی در این اسیری یا نه | |
گفتی که ترا به بندگی بپذیرم | خدمت کردم اگر پذیری یا نه |
□
در راه فرید کاتب فرزانه | بگشاد شبی در تناسل خانه | |
آورده به صحرای جهان مردانه | خوارزمیکی باره و دندانه |
□
ای فتنهی روزگار شبپوش منه | و ابدالان را غاشیه بر دوش منه | |
زلفی که هزار جان ازو در خطرست | از چشم بدان بترس و برگوش منه |
□
در مرتبه از سپهر پیش آمدهای | وز آدم در وجود بیش آمدهای | |
نشکفت که سلطان لقبت داد ملک | تو خود ملک از مادر خویش آمدهای |
□
بر چرخ همیشه همعنان راندهای | بر ماه غبار موکب افشاندهای | |
آدم پدر منست و زو فخرم نیست | از تست که تو برادرم خواندهای |
□
پایی که مرا نزد تو بد راهنمای | دستی که بدان خواستمت من ز خدای | |
آن پای مرا چنین بیفکند از دست | وآن دست مرا چنین درآورد ز پای |
□
زان شب که نشستیم به هم با طربی | کردیم فراق را به وصلت ادبی | |
بس روز که برخاستهام با تک و تاز | در آرزوی چنان نشستی و شبی |