قسمت دوم

روزی که خرد سرشک رنگین ریزد اندیشه چگونه رنگ شعر آمیزد
نور از رخ آفتاب هم بگریزد چون سایه‌ی ایزد از جهان برخیزد

تشریف هوای تو به هر جان نرسد ملک غم تو به هر سلیمان نرسد
درمان طلبان ز درد تو محرومند کان درد به طالبان درمان نرسد

نه مشکل روزگار حل خواهد شد نه دور فلک همی بدل خواهد شد
زین پس من و عشق و می که این روزی دو تا روز دو بر باد اجل خواهد شد

از عشق تو درجهان سمر خواهم شد وز دست غمت زیر و زبر خواهم شد
وانگه زپس هزار شب بی‌خوابی گریان گریان به خواب درخواهم شد

عدل تو چو سایه بر ممالک پوشد کان ماند و بس که از کفت بخروشد
چون می‌نوشی که نوش بادت گویی خورشید به ماه مشتری می‌نوشد

آخر دل من به وصل پیروز نشد شایسته‌ی صحبت دل‌افروز نشد
دردا که به عشوه روز عمرم زغمش شب گشت و شب فراق او روز نشد

رای تو به هیچ رای خرسند نشد تا بر همه خسروان خداوند نشد
رایات تو از پای‌فلک بنشیند تا ملک خراسان چو سمرقند نشد

با آنکه زمانه جز بدی نسگالد وز جور توام زمان زمان می‌نالد
از خوردن آن زهر نمی‌نالد دل ازمنت تریاک خسان می‌نالد

زلف تو به فتنه باز بیرون آمد آن کار که داند که کجا انجامد
آرام دهش دو روز در زیر کلاه باشد که از این فتنه فرو آرامد

تا رای تو از قدح به شمشیر آمد گرد سپهت زبر فلک زیر آمد
نصرت به زبان تیغ تیزت می‌گفت تا باز که از ملک جهان سیر آمد