قسمت اول

در کوی تو هیچ کار من ناشده راست ایام به کین خواستن من برخاست
واخر به دلت گذر کند چون بروم کان دلشده کی رفت و چگونه‌ست و کجاست

دوشینه شب ارچه جانم از رنج بکاست چون تو به عیادت آمدی رنج رواست
بربوی عیادت تو امشب همه شب ز ایزد به دعا درد همی خواهم خواست

در وصل تو عزم دل من روز نخست آن بود که عمر با تو بگذارم چست
کی دانستم که بعد از آن عزم درست آن روز به خواب شب همی باید جست

آتش به سفال برنهادی ز نخست پس با خاکم به در برون رفتی چست
با این همه باد کبر کاندر سر تست از آب سبو کی آیدم با تو درست

از آب سبو کی آیدم با تو درست دستم که به گوهر قناعت پیوست
پر بود و نبود آز را بر وی دست با دست طمع مگر شبی عهدی بست
روز دگرش غیرت همت بشکست . . .
ای عهد تو عید کامرانی پیوست افتاد بهار پیش بزم تو ز دست
زیبنده‌تر از مجلس تو دست بهار بر گردن عید هیچ پیرایه نبست

جدت ورق زمانه از جور بشست عدل پدرت سلسلها کرد درست
ای بر تو قبای جاهشان آمد چست هان تا چه کنی که نوبت دولت تست

هجری که به روز غم مبادا دل و دست بر دامن دل که گرد ننشست نشست
وصلی که چو دل به دست بودی پیوست دردا که ازو درد دلی ماند به دست

جانا به تن شکسته و عزم درست عمریست که دل در طلب صحبت تست
وامروز که نومید شد از وصل تو چست در صبر زد آن دست کز امید بشست

ای شاه ز قدرتی که در بازوی تست تیر تو به ناوک قضا ماند چست