بام شکسته

بادی وزید و لانه‌ی خردی خراب کرد بشکست بامکی و فرو ریخت بر سری
لرزید پیکری و تبه گشت فرصتی افتاد مرغکی وز خون سرخ شد پری
از ظلم رهزنی، ز رهی ماند رهروی از دستبرد حادثه‌ای، بسته شد دری
از هم گسست رشته‌ی عهد و مودتی نابود گشت نام و نشانی ز دفتری
فریاد شوق دیگر از آن لانه برنخاست و آن خار و خس فکنده شد آخر در آذری
ناچیز گشت آرزوی چند ساله‌ای دور اوفتاد کودک خردی ز مادری