تا بکی جان کندن اندر آفتاب ای رنجبر
|
|
ریختن از بهر نان از چهر آب ای رنجبر
|
زینهمه خواری که بینی زافتاب و خاک و باد
|
|
چیست مزدت جز نکوهش یا عتاب ای رنجبر
|
از حقوق پایمال خویشتن کن پرسشی
|
|
چند میترسی ز هر خان و جناب ای رنجبر
|
جمله آنان را که چون زالو مکندت خون بریز
|
|
وندران خون دست و پائی کن خضاب ای رنجبر
|
دیو آز و خودپرستی را بگیر و حبس کن
|
|
تا شود چهر حقیقت بی حجاب ای رنجبر
|
حاکم شرعی که بهر رشوه فتوی میدهد
|
|
کی دهد عرض فقیران را جواب ای رنجبر
|
آنکه خود را پاک میداند ز هر آلودگی
|
|
میکند مردار خواری چون غراب ای رنجبر
|
گر که اطفال تو بی شامند شبها باک نیست
|
|
خواجه تیهو میکند هر شب کباب ای رنجبر
|
گر چراغت را نبخشیدهاست گردون روشنی
|
|
غم مخور، میتابد امشب ماهتاب ای رنجبر
|
در خور دانش امیرانند و فرزندانشان
|
|
تو چه خواهی فهم کردن از کتاب ای رنجبر
|
مردم آنانند کز حکم و سیاست آگهند
|
|
کارگر کارش غم است و اضطراب ای رنجبر
|
هر که پوشد جامهی نیکو بزرگ و لایق اوست
|
|
رو تو صدها وصله داری بر ثیاب ای رنجبر
|
جامهات شوخ است و رویت تیره رنگ از گرد و خاک
|
|
از تو میبایست کردن اجتناب ای رنجبر
|
هر چه بنویسند حکام اندرین محضر رواست
|
|
کس نخواهد خواستن زیشان حساب ای رنجبر
|