جرم خورشید دوش چون گه شام
|
|
سر به مغرب فرو کشید تمام
|
از بر خیمهی سپهر بتافت
|
|
ماه رزین او چو ماه خیام
|
چون طناب شفق ز هم بگسست
|
|
شب فرو هشت پردههای ظلام
|
گفتیی چرخ پردهی کحلیست
|
|
از پسش لعبتان سیماندام
|
به تعجب همی نظر کردیم
|
|
من و معشوق من ز گوشهی بام
|
گاه در دور و جنبش افلاک
|
|
گاه در سیر و تابش اجرام
|
گفتیی مهرهای سیمابیست
|
|
بر سر حقههای مینافام
|
این ز تاثیر آن نموده اثر
|
|
وان به تدبیر این سپرده زمام
|
محدث صد هزار آرامش
|
|
لیکن اندر نهاده بیآرام
|
نه یکی را بدایت و آغاز
|
|
نه یکی را نهایت و انجام
|
تیر در پیش چهرهی زهره
|
|
از خجالت همی شکست اقلام
|
زهره در بزم خسرو از پی لهو
|
|
به کفی بربط و به دیگر جام
|
تیغ مریخ در دم عقرب
|
|
تخت خورشید بر سر ضرغام
|
دلو کیوان در اوفتاده به چاه
|
|
ماهی مشتری رمیده ز دام
|
توامان گشته در برابر قوس
|
|
سپر یکدگر به دفع خصام
|
جدی مفتون خوشهی گندم
|
|
بره مذبوح خنجر بهرام
|
اسد اندر تحیر از پی ثور
|
|
کام بگشاده تا بیابد کام
|
مایل یکدگر ز نیک و ز بد
|
|
کفههای ترازوی اقسام
|
گه به جوی مجره در سرطان
|
|
خارج از استوا همی زد گام
|
گه به کلک شهاب دست اثیر
|
|
به فلک بر همی کشید ارقام
|