متمن اسعد بن اسماعیل
|
|
آن به قدر و شرف عدیم عدیل
|
هست خورشید آسمان جلال
|
|
هست مختار مهتران جلیل
|
آنکه در خاک حلم او آرام
|
|
وانکه در باد حکم او تعجیل
|
خاک با حلم او چو باد خفیف
|
|
باد با طبع او چو خاک ثقیل
|
بر قدرش قصیر قامت چرخ
|
|
بر طبعش غدیر قلزم و نیل
|
سخنش علم غیب را تفسیر
|
|
قلمش راز چرخ را تاویل
|
نیست با عرض و طول همت او
|
|
پیکر آسمان عریض و طویل
|
غاشیهی همتش کشند همی
|
|
بر فلک جبرئیل و میکائیل
|
نبود بر سخاوتش منت
|
|
نبود در کفایتش تعطیل
|
ای بری عفو و عونت از پاداش
|
|
وی مصون عهد و قولت از تبدیل
|
چرخ را رفعت تو گفته قصیر
|
|
برق را فکرت تو خوانده کلیل
|
کوه با عزم محکم تو سبک
|
|
ابر با دست بخشش تو بخیل
|
ای نهاده به خاصیت ز ازل
|
|
قدرت اکلیل چرخ را اکلیل
|
فلک از رشک رتبت و شرفت
|
|
در ازل جامه رنگ کرده به نیل
|
ملک از بهر نامهی عملت
|
|
خویشتن وقف کرده بر تهلیل
|
نیست اندر جهان کون و فساد
|
|
رزق را چون دل تو هیچ کفیل
|
نیست اندر بیان باطل و حق
|
|
عقل را چون دل تو هیچ دلیل
|
آفتاب از کف تو بخشد نور
|
|
همچو از آفتاب جرم صقیل
|
ای نزاده ترا زمانه بدل
|
|
وی ندیده ترا ستاره بدیل
|
تویی آن کس که در سخا آید
|
|
پشهی تو به چشم گردون پیل
|