در مدح ناصرالدین طاهر و وصف ربیع

جرم خورشید چو از حوت درآید به حمل اشهب روز کند ادهم شب را ارجل
کوه را از مدت سایه‌ی ابر و نم شب پر طرایف شود اطراف چه هامون و چه تل
سبزه چون دست به هم درزند اندر صحرا لاله را پای به گل در شود اندر منهل
ساعد و ساق عروسان چمن را بینی همه بربسته حلی و همه پوشیده حلل
پیش پیکان گل و خنجر برق از پی آن تا نسازند کمین و نسگالند جدل
بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه بر بسیط کره از خوید زره پوشد طل
وز پی آنکه مزاجش نکند فاسد خون سرخ بید از همه اعضا بگشاید اکحل
هر کرا فصل دی از شغل نما عزلی داد شحنه‌ی نفس نباتیش درآرد به عمل
باد با آب شمر آن کند اندر بستان که کند با رخ آیینه به سوهان مصقل
وان کند عکس گل و لاله به گردش که به شب عکس آتش بکند گرد تنور و منقل
مرغزاری شود اکنون فلک و ابر درو راست چونان که تو گفتی همه ناقه است و جمل
میل اطفال نبات از جهت قوت و قوت کرده یک روی بر اعلی و دگر در اسفل
هر نماز دگری بر افق از قوس قزح درگهی بینی افراشته تا اوج زحل
به مثالی که به چیزیش مثل نتوان زد جز به عالی در دستور جهان صدر اجل
ناصر دین و نصیر دول و صاحب عصر بلمظفر که دول یافت بدو دین و دول
آنکه رایش دهد اجرام کواکب را نور وانکه کلکش کند اسرار حوادث را حل
آنکه داخل بود اندر سخنش صدق و صواب همچو اندر کلمات عربی نحو و علل
وانکه خارج بود از مکرمتش روی و ریا همچو از معجزه‌های نبوی زرق و حیل
طبع نامیزد بی‌رخصتش الوان حدوث عقل نشناسد بی‌دفترش اکثر ز اقل
زاید از دست و عنانش همه اعجال صبا خیزد از پای و رکابش همه آرام جبل