در مدح مجدالدین ابوالحسن عمرانی

شاعری دانی کدامین قوم کردند آنکه بود ابتداشان امرء القیس انتهاشان بوفراس
واینکه من خادم همی پردازم اکنون ساحریست سامری کو تا بیابد گوشمال لامساس
از چه خیزد در سخن حشو از خطا بینی طبع وز چه خیزد پرزه بر دیبا ز ناجنسی لاس
تا بود سیر السوانی در سفر دور فلک واندران دوران نظیر گاو او گاو خراس
گاو گردون هرگز اندر خرمن عمرت مباد تا مه کشت‌زار آسمان را هست داس
تا که باشد این مثل کالیاس احدی الراحتین بادی اندر راحتی کورا نباشد بیم یاس
دامن بخت تو پاک از گرد آس آسمان وز جفای آسمان خصم تو سرگردان چو آس
بی‌سپده‌دم شب خذلان بدخواهت چنانک تا به صبح حشر می‌گوید احاد ام سداس