بی دست چه زور بود بازو را
|
|
بی گاو چه کار کرد گاو آهن
|
از چاه دروغ و ذل بدنامی
|
|
باید به طناب راستی رستن
|
باید ز سر این غرور را راندن
|
|
باید ز دل این غبار را رفتن
|
کس شمع نسوخت زین فروزینه
|
|
کس جامه ندوخت زین نخ و سوزن
|
خواهی که نیفکنند در دامت
|
|
دیوان وجود را به دام افکن
|
در دفتر نفس درسها خواندی
|
|
در مکتب مردمی شدی کودن
|
گر مست هنوز کورهی هستی
|
|
سرد از چه زنیم مشت بر آهن
|
جز باد نبیختیم در غربال
|
|
جز آب نکوفتیم در هاون
|
جان گوهر و جسم معدنست آنرا
|
|
روزی ببرند گوهر از معدن
|
گر کج روشی، براستی بگرای
|
|
آئینهی راستگوی را مشکن
|
از پردهی عنکبوت عبرت گیر
|
|
بر بام و در وجود، تاری تن
|