فلکی نه چه فلک باش که این یک سخنم
|
|
طنز را ماند و من بنده نباشم طناز
|
زحل نحس نداری تو و مریخ سفیه
|
|
ماه نمام نداری تو و مهر غماز
|
عرض تو هست همه مغز چو تجویف دماغ
|
|
جرم او باز همه پوست چو ترکیب پیاز
|
ای ز لطف تو نسیمی به زمین تاتار
|
|
وی ز قهر تو نشانی به هوای اهواز
|
حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد
|
|
آب دندانتر ازو کس نتوان یافت به باز
|
اجلش در ندب اول گوید برخیز
|
|
دست خون باخته شد جای به یاران پرداز
|
عقل عاجز شود از مدح تو با قوت خود
|
|
گرچه اندر همه کاری بنماید اعجاز
|
نیز من قاصرم از مدح تو در بیتی چند
|
|
عذر تقصیر بگفتم به طریق ایجاز
|
یارب آنشب چه شبی بود که در حضرت تو
|
|
منهی حزم حدیث حرکت کرد آغاز
|
جان ما تیرهتر از طرهی خوبان ختن
|
|
دل ما تنگتر از دیدهی ترکان طراز
|
عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب
|
|
گشته با عقدهی گردون به سیاست انباز
|
چون رکاب تو گران گشت و عنان تو سبک
|
|
شد سبک دل ز پیشت عالمی از گرم و گذار
|
حفظ یزدان ز یمین تو همی کرد انهی
|
|
فتح گردون ز یسار تو همی کرد آواز
|
این همی گفت که من بر اثرم گرم مران
|
|
وان همی گفت که من بر عقبم تیز متاز
|
اینت اقبال که باز آمدی اندر اقبال
|
|
تا جهانی ز تو افتاده در اقبال و نواز
|
تا به هر نوع که باشد نبود روز چو شب
|
|
تا به هر وجه که باشد نبود حق چو مجاز
|
در جهان گرچه مجازست شب و روزت باد
|
|
همچو تقدیر بحق بر همه کس حکم و جواز
|
تا ابد نایهی عمر تو مقید به دوام
|
|
وز ازل جامهی جاه تو مزین به طراز
|
ساحت عز ترا نیست کناری بخرام
|
|
عرصهی عمر ترا نیست کرانی بگراز
|