در مدح و تهنیت خدام صاحب ناصرالدین طاهربن المظفر هنگام باز آمدن از زمین غور به جانب هراة

فلکی نه چه فلک باش که این یک سخنم طنز را ماند و من بنده نباشم طناز
زحل نحس نداری تو و مریخ سفیه ماه نمام نداری تو و مهر غماز
عرض تو هست همه مغز چو تجویف دماغ جرم او باز همه پوست چو ترکیب پیاز
ای ز لطف تو نسیمی به زمین تاتار وی ز قهر تو نشانی به هوای اهواز
حاسدت با تو اگر نرد عداوت بازد آب دندان‌تر ازو کس نتوان یافت به باز
اجلش در ندب اول گوید برخیز دست خون باخته شد جای به یاران پرداز
عقل عاجز شود از مدح تو با قوت خود گرچه اندر همه کاری بنماید اعجاز
نیز من قاصرم از مدح تو در بیتی چند عذر تقصیر بگفتم به طریق ایجاز
یارب آنشب چه شبی بود که در حضرت تو منهی حزم حدیث حرکت کرد آغاز
جان ما تیره‌تر از طره‌ی خوبان ختن دل ما تنگتر از دیده‌ی ترکان طراز
عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب گشته با عقده‌ی گردون به سیاست انباز
چون رکاب تو گران گشت و عنان تو سبک شد سبک دل ز پیشت عالمی از گرم و گذار
حفظ یزدان ز یمین تو همی کرد انهی فتح گردون ز یسار تو همی کرد آواز
این همی گفت که من بر اثرم گرم مران وان همی گفت که من بر عقبم تیز متاز
اینت اقبال که باز آمدی اندر اقبال تا جهانی ز تو افتاده در اقبال و نواز
تا به هر نوع که باشد نبود روز چو شب تا به هر وجه که باشد نبود حق چو مجاز
در جهان گرچه مجازست شب و روزت باد همچو تقدیر بحق بر همه کس حکم و جواز
تا ابد نایه‌ی عمر تو مقید به دوام وز ازل جامه‌ی جاه تو مزین به طراز
ساحت عز ترا نیست کناری بخرام عرصه‌ی عمر ترا نیست کرانی بگراز