موکب عالی دستور جهان آمد باز
|
|
به سعادت به مقر شرف و عزت و ناز
|
جاودان در کنف خیر و سعادت بادا
|
|
موکبش تا به سعادت رود و آید باز
|
صاحب و صدر زمین ناصر دین آنکه قضا
|
|
کرد بر درگه عالیش در فتنه فراز
|
بازگیرد پس از این رونق ملک محمود
|
|
دهر شوریدهتر و تیرهتر از زلف ایاز
|
زاستین داد دگرباره کند دست برون
|
|
فتنه در خواب دگرباره کند پای دراز
|
شعلهی خوف و خطر باز نهد رخ به نشیب
|
|
رایت امن و امان باز کشد سر به فراز
|
گرگ با میش تعدی نکند در صحرا
|
|
تیهو از باز تحاشی نکند در پرواز
|
چنگ در سر کشد از بیم سیاست چو کشف
|
|
چه که در پنجهی شیر و چه که در مخلب باز
|
داعی شر که همی نعره به عیوق کشد
|
|
پس از این زهره ندارد که برادر اواز
|
دست با عهد تو کردست قضا در گردن
|
|
گردن از مرتبه چندان که بخواهی به فراز
|
ای شده دست ممالک ز ایادی تو پر
|
|
وی شده چشم معالی به بزرگی تو باز
|
دامن جاه ترا جیب فلک برده سجود
|
|
قبلهی حکم ترا حاکم قضا برده نماز
|
ببرد باس تو از روی اجل گونه و رنگ
|
|
بدرد وهم تو بر کتم عدم پردهی راز
|
سد حزم تو اگر گرد زمانه بکشند
|
|
مرگ سرگشته و حیران جهان گردد باز
|
از رسوم تو خرد ساخته پیرایهی ملک
|
|
وز نوال تو جهان یافته سرمایه و ساز
|
پایهی قدر تو جاییست که از حضرت او
|
|
چرخ را عقل برون کرد ز در دستانداز
|
با کف پای تو در خاک وقار آید چرخ
|
|
با کف دست تو در جود و سخا آید آز
|
با چنین دست مرا دست برون کن پس از این
|
|
کز قناعت نکند دست برون پیش نیاز
|
هرکرا دست تو برداشت بیفزودش عز
|
|
جز که دینار که در عمر نکردیش اعزاز
|
در کفت نامده از بیم مذلت بجهد
|
|
همچو از بیم قطیعت بجهد از سر گاز
|