در مدح امیر فخرالدین محمد میر آب مرو

به عون رایت عدل تو پشت دهر قویست ز شیر رایت تو شیر چرخ هست اسیر
نه اوج قدر تو افلاک دید و نه انجم نه وام جود تو قنطار داد و نه قمطیر
مگر نه جوهر صورتست ماده‌ی قلمت که آن به صوت کند مرده زنده این به صریر
سپهر کلک ضمیر تو گر به دست آرد کند به آب روان بر عطاردش تصویر
شهاب کلک تو با دیو دولت تو به سیر همان کند که به دیوان شهاب چرخ اثیر
ز تف آتش خشم تو بد سگالت اگر به آب عفو پناهد به خدمتش بپذیر
که روزگارش اگر پای بر زمین آمد شفیع هم به تو خواهد شدن که دستش گیر
رضا و کین ترا حکم طاعتست و گناه عتاب و خشم ترا طبع آتشست و حریر
عدو به خواب غرور اندرست و چرخ بدان که بر زبان سنان تو راندش تعبیر
بزرگوارا گفتم چو مشتری به رجوع ز اوج اول میزان شود به خانه‌ی تیر
به عون بخت و به تحویل او به میزان باز براستی همه کارت شود چو قامت تیر
به فر دولت تو لا اله الا الله چگونه لایق تقدیر آمد آن تدبیر
از آن ضمیر صواب آن اثر همی بینم که مثل آن نگذشتست هرگزم به ضمیر
به شرح حال در این حال هیچ حاجت نیست زبان حال به از من همی کند تقریر
همیشه تا نبود آسمان و انجم را نه مانعی ز مدار و نه قاطعی ز مسیر
ز سیر انجم و اقبال آسمان بادت به جاه دولت تو هر زمان هزار بشیر
مطیع رای بلندت همیشه چرخ بلند غلام بخت جوانت مدام عالم پیر
ز رشک، اشک بداندیش تو عدیل بقم ز رنج، روی بدآموز تو نظیر زریر
زدهر قامت این کوژ همچو قامت چنگ ز چرخ ناله‌ی آن زار همچو ناله‌ی زیر
موافقت، ز سعود سپهر جفت مراد مخالفت، ز جهان نفور جفت نفیر