در صفت معشوق و مدح امیر ضیاء الدین مودود احمد عصمی

اگرچه دشمن جاهت همی به خواب غرور همیشه هیچ نبیند مگر سرور و سریر
هزار بار برفتست بر زبان قضا که بر زبان سنان تو راندش تعبیر
که بود با تو همه پوست در وفا چو پیاز که روزگار به لوزینه در ندادش سیر
صریر کلک تو در نشر کشتگان نیاز ز نفخ صور زیادت همی کند تاثیر
حدیث خاصیت نفخ صور و قصه‌ی آن مسلمست و روا نیست اندر آن تغییر
قیاس باشد از آن راست‌تر در این معنی دلیل باشد از این خوبتر بر آن تاثیر
که کشتگان جفای زمانه را قلمت معاینه نه خبر زنده می‌کند به صریر
زهی بیان تو اسرار غیب را حاکی زهی بنان تو آیات جود را تفسیر
اگر مقصرم اندر ثنات معذورم که خاطریست پریشان و فکرتیست قصیر
سخن به پایه‌ی قدرت نمی‌رسد ورنه به قدر قدرت و قوت نمی‌کنم تقصیر
هزار بار به هر بیت بیش گفت مرا خرد که کل جهان را مدبرست و مشیر
که هان و هان مبر این شعر پیش خدمت او که نقدهای نفایه است و ناقدیست بصیر
برو که فکرت تو نیست مرد این دعوی برو که خاطر تو نیست مرغ این انجیر
ولیکن ارچه چنین بود داعی شوقم همی گریست به خون جگر چو ابر مطیر
که این شرف اگر این بار از تو فوت شود به جان تو که درین جان برآیدم ز زحیر
اگرچه هست بضاعت بضاعت مزجاة به بی‌نیازی خود منگر این ز من بپذیر
خلاف نیست که دارم شعار خدمت تو بدین وسیلت از این شعر هیچ خرده مگیر
ولیک از تو چو تشریف نیز یافته‌ام دگر چه باید زحمت چه می‌دهم بر خیر
مرا بگوی چه باقی بود ز رونق شغل چو در معامله از اصل بگذرد توفیر
مرا غرض شرف بارگاه عالی تست که ساحتش به شرف باد بر سپهر اثیر