در مدح ناصرالدین ابوالفتح طاهر

بختی بخت تو نامد زیر ران کبریا گو جرس چندان که خواهی می‌کن از جنبش نفیر
آفتاب آسمان درع و مه کوکب حشم از سپاه دی کی اندیشند تیز و زمهریر
صاحبا صدرا خداوندا کریما بنده را تا که باشد هست از این خدمت چو از جان ناگزیر
احتیاج او که هرگز جز به درگاهت مباد در اضافت هست با انعام تو چون طفل و شیر
گر کمان التفات از ره فرو گردی رواست در هوای تو بحمدالله دلی دارم چو تیر
صدق او نقدیست اندر خدمتت نیکو عیار چند بر سنگش زنی خود ناقدی داری بصیر
عرضه کن بر رای خود گر هیچ غش یابی درو بعد از آن گر کیمیا داری بخیلی برمگیر
ده زبان چون سوسن و ده‌دل چو سیرم کس ندید آخرم تا کی دهی بی‌جرم در لوزینه سیر
گر فطیری در تنوری بستم آن دوران گذشت چرخ از آن سهوم برون آورد چون موی از خمیر
تا که باشد آسمانی را که خاک صدر تست شکل ذاتی احسن‌الاشکال و هوالمستدیر
تا که باشد آفتابی را که عکس رای تست لون ذاتی احسن‌الالوان و هوالمستنیر
تابع رای تو بادا آسمان اندر مدار مسرع حکم تو بادا آفتاب اندر مسیر
طاعتت را سخت پیمان هم وضیع و هم شریف خدمتت را نرم گردون هم صغیر و کم کبیر
پاسبان و پرده‌دار حضرتت کیوان و ماه مطرب و مدحت سرای مجلست ناهید و تیر