یا بود کنه فکرت خسرو
|
|
یا بود سر سینهی دستور
|
موقف حشر چیست بارگهت
|
|
در او در صریر نایب صور
|
کز عدم کشتگان حادثه را
|
|
متسلسل همی کند محشور
|
دامنت گر سپهر بوسه دهد
|
|
ننشیند برو غبار غرور
|
به خدای ار به ملک کون زند
|
|
قلزم همت تو موج سرور
|
گرچه اندر سبای حضرت تو
|
|
باد و دیوند مسرع و مزدور
|
نشود هوش تو سلیمانوار
|
|
به چنان بار نامها مغرور
|
نشو طوبی نه آن هوا دارد
|
|
که تغیر پذیرد از باحور
|
طبع غوره است آنکه رنگ رخش
|
|
به تعدی بگردد از انگور
|
نفس تو معتدل مزاجی نیست
|
|
کز تف کبریا شود محرور
|
رو که کاملتر از تو مرد نزاد
|
|
مادر دهر در سرور و شرور
|
لاف مردی زند حسود ولیک
|
|
نام زنگی بسی بود کافور
|
معتدل جاه بادی از پی آنک
|
|
به بقا اعتدال شد مذکور
|
ای بقای ترا خواص دوام
|
|
وی عطای ترا لزوم وفور
|
وانکه من بنده بودهام نه به کام
|
|
مدتی دیر از این سعادت دور
|
وین که در کنج کلبهای امروز
|
|
بر فراق توام چو سنگ صبور
|
تا بدانی که اختیاری نیست
|
|
خود مخیر کجا بود مجبور
|
به خدایی که از مشیت اوست
|
|
رنج رنجور وشادی مسرور
|
که مرا در همه جهان جانیست
|
|
وان ز حرمان خدمتت رنجور
|
از چنین مجلس ای نفیر از بخت
|
|
تا چرا داردم همیشه نفور
|