در مدح صاحب ناصرالملة والدین ابوالفتح طاهر

یا بود کنه فکرت خسرو یا بود سر سینه‌ی دستور
موقف حشر چیست بارگهت در او در صریر نایب صور
کز عدم کشتگان حادثه را متسلسل همی کند محشور
دامنت گر سپهر بوسه دهد ننشیند برو غبار غرور
به خدای ار به ملک کون زند قلزم همت تو موج سرور
گرچه اندر سبای حضرت تو باد و دیوند مسرع و مزدور
نشود هوش تو سلیمان‌وار به چنان بار نامها مغرور
نشو طوبی نه آن هوا دارد که تغیر پذیرد از باحور
طبع غوره است آنکه رنگ رخش به تعدی بگردد از انگور
نفس تو معتدل مزاجی نیست کز تف کبریا شود محرور
رو که کاملتر از تو مرد نزاد مادر دهر در سرور و شرور
لاف مردی زند حسود ولیک نام زنگی بسی بود کافور
معتدل جاه بادی از پی آنک به بقا اعتدال شد مذکور
ای بقای ترا خواص دوام وی عطای ترا لزوم وفور
وانکه من بنده بوده‌ام نه به کام مدتی دیر از این سعادت دور
وین که در کنج کلبه‌ای امروز بر فراق توام چو سنگ صبور
تا بدانی که اختیاری نیست خود مخیر کجا بود مجبور
به خدایی که از مشیت اوست رنج رنجور وشادی مسرور
که مرا در همه جهان جانیست وان ز حرمان خدمتت رنجور
از چنین مجلس ای نفیر از بخت تا چرا داردم همیشه نفور