در مدح صدر اجل ضیاء الدین منصور

به خیره عزل چه جویم که می‌رسد شب و روز به دست حادثه منشور در دم منشور
من از فلک به تو نالم که از دشمن و دوست چو از فلک به مصیبت همی رسند و به سور
همیشه تا که کند نور آفتاب فلک زمانه تیره و روشن به غیب و به حضور
شبت چو روز جهان باد و روز دشمن تو ز گرد حادثه تاریک چون شب دیجور
حساب عمر حسود ترا اگر به مثل زمانه ضرب کند باد همچو ضرب کسور

بضیاء دولت و دین خواجه‌ی جهان منصور که هست عالم فانی به ذات او معمور
به کلک بیاراست پیشگاه هنر به جاه قدر بیفزود پایگاه صدور
به پیش عزمت خاک کثیف باد عجول به پیش حلمش باد عجول خاک صبور
به جنس جنس هنر در جهان تویی معروف به نوع‌نوع شرف در جهان تویی مشهور
به جود قدرت آن داری ارچه ممکن نیست که خلق را برهانی ز روزی مقدور
تو آن کسی که کند پاس دولتت به گرو ز چشم‌خانه‌ی باز آشیانه‌ی عصفور
به نزد برق ضمیرت پیاده باشد فرق به پیش رای منبر تو سایه گردد نور
صفای طبع تو بفزود آب آب روان مسیر امر تو بربود گوی باد دبور
عبارت تو چرا شد چو گوهر منظوم کتابت تو چرا شد چو لل منثور
به تیغ کره تو آنرا که کشته کرد اجل خدای زنده نگردانش به نفخه‌ی صور
به آب رفق تو آنرا که تشنه کرد امل سپهر برشده ننمایدش سراب غرور
بزرگوارا من بنده و توابع من همیشه جفت نفیرم از جهان نفور
مرا نه در خور احوال عادتیست حمید همی به راز گشادن نباشدم دستور
مرا نه در خور ایام همتیست بلند همی به پرده دریدن نداردم معذور
زمانه هرچه بپوشد نهان بنتوان کرد که روزگار بود در بنات دهر قصور