تو دانی کز فرود دور گردون
|
|
مخیر نیست کس الا که مجبور
|
به یک بد خدمتی عاصی مدانم
|
|
که در اخلاص دارم حظ موفور
|
چو مرجع با رضا و رحمت تست
|
|
به هر عذرم که خواهی دار معذور
|
گرم غفران تو در سایه گیرد
|
|
خود آن کاری وبد نور علی نور
|
وگر با من به کرد من کنی کار
|
|
به طبعت بندهام وز جانت مامور
|
بیا تا کج نشینم راست گویم
|
|
که کژی ماتم آرد راستی سور
|
مرا الحق ز شوق خدمت تو
|
|
دل غمناک بود و جان رنجور
|
یکی زین کارگیران گفت میدان
|
|
که بحرآباد دورست از نشابور
|
چو اندر موکب عالی نرفتی
|
|
مرو راهیست پر ترکان خونخور
|
یکی در کف قلج سرهال و تازان
|
|
یکی برکف قدح سرمست و مخمور
|
صفیالدین موفق هم نرفتست
|
|
وز آحاد حریفان چند مذکور
|
مرا از فسخ ایشان فسخ شد عزم
|
|
چو انگوری که گیرد رنگ از انگور
|
الا تا هیچ مقدورست و کاین
|
|
که اندر لوح محفوظست مسطور
|
مبادا کاین از تاثیر دوران
|
|
به گیتی بیمرادت هیچ مقدور
|
سپهر از پایهی قصر تو قاصر
|
|
زمان بر مدت عمر تو مقصور
|
ترا ملک سلیمان وز سلیمی
|
|
عدوت اندر سرای دیو مزدور
|