در مدح دستور ناصرالدین طاهر

زهی دست وزارت از تو معمور چنان کز پای موسی پایه‌ی طور
زهی معمار انصاف تو کرده در و دیوار دین و داد معمور
قضا در موکب تقدیر نفراشت ز عزمت رایتی الا که منصور
قدر در سکنه‌ی ایام نگذاشت ز عدلت فتنه‌ای الا که مستور
تو از علم اولی وز فعل آخر چه جای صاحبست و صدر و دستور
تو پیش از عالمی گرچه درویی چو رمز معنوی در کسوت زور
حقیقت مردم چشم وجودی بنامیزد زهی چشم بدان دور
سموم قهرت از فرط حرارت مزاج مرگ را کردست محرور
نسیم لطفت ار با او بکوشد نهد در نیش کژدم نوش زنبور
تواند داد پیش از روز محشر قضا در حشر و نشر خلق منشور
به سعی کلک تو کز خاصیت هست صریرش را مزاج صدمت صور
اگر جاه رفیعت خود نکردست به عمر خود جز این یک سعی مشکور
که بر گردون به حسبت سایه افکند ازو بس خدمتی نادیده مبرور
تمامست اینکه تا صبح ابد شد هم از معروف و هم خورشید مشهور
ترا این جاه قاهر قهر ما نیست که قهرش مرگ را کردست مقهور
حسودت را ز بهر طعمه یک‌چند اگر ایام فربه کرد و مغرور
همان ایام دولت روز روشن برو کرد از تعب شبهای دیجور
جهانداری کجا آید ز نااهل سقنقوری کجا آید ز کافور
خداوندا ز حسب بنده بشنو به حسبت بیت ده منظوم و منثور
اگر من بنده را حرمان همی داشت دو روز از خدمتت محروم و مهجور