ز عونش از عنایت چار عنصر
|
|
ز سیرش با سعادت هفت کشور
|
غنی و نعمت او دانش ودین
|
|
سخی و بخشش او حشمت وفر
|
وزو بر پیر دیگر بود هندی
|
|
بزرگ اندیشهای چونان معمر
|
که ذاتش داشت بر آرام پیشی
|
|
که زادش بود با جنبش برابر
|
وفاق او صلاح اهل عالم
|
|
خلاف او فساد کون و جوهر
|
خیالات ثوابت در خیالم
|
|
چنان آمد همی بیحد و بیمر
|
که اندر چرخ کحلی کرده ترکیب
|
|
هزاران در و مروارید و گوهر
|
شهاب تیزرو چون بسدین تیر
|
|
گذاره کرده از پیروزه مغفر
|
مجره گفتیی تیغ گهردار
|
|
نهادستی بزنگاری سپر بر
|
به شاخ ثور بر شکل ثریا
|
|
چو مرواریدگون بار صنوبر
|
بناتالنعش گرد قطب گردان
|
|
گهی از جرم زیر و گاه از بر
|
چو گرد مرکز رای خداوند
|
|
قضای ایزد دادار داور
|
وزیر ملک سلطان معظم
|
|
نصیر دین یزدان و پیمبر
|
جهان حمد محمود آنکه از جاه
|
|
جهان حمدش گرفت از پای تا سر
|
مخر عهد و در دانش مقدم
|
|
مقدم عقل و در رتبت مخر
|
به جنب رایش اجرام سماوی
|
|
چو با خورشید اجرام مکدر
|
نه اوج قدر او را هیچ پستی
|
|
نه بحر طبع او را هیچ معبر
|
ندارد عقل بیعونش هدایت
|
|
نگیرد باز بیسعیش کبوتر
|
یقینی چون گمان او نباشد
|
|
نباشد دیدهی احوال چو احور
|
به وهمش قدرت آن هست کز دهر
|
|
بگرداند بد و نیک مقدر
|