در مدح وزیر علاء الدین بوبویه

ز عونش از عنایت چار عنصر ز سیرش با سعادت هفت کشور
غنی و نعمت او دانش ودین سخی و بخشش او حشمت وفر
وزو بر پیر دیگر بود هندی بزرگ اندیشه‌ای چونان معمر
که ذاتش داشت بر آرام پیشی که زادش بود با جنبش برابر
وفاق او صلاح اهل عالم خلاف او فساد کون و جوهر
خیالات ثوابت در خیالم چنان آمد همی بی‌حد و بی‌مر
که اندر چرخ کحلی کرده ترکیب هزاران در و مروارید و گوهر
شهاب تیزرو چون بسدین تیر گذاره کرده از پیروزه مغفر
مجره گفتیی تیغ گهردار نهادستی بزنگاری سپر بر
به شاخ ثور بر شکل ثریا چو مرواریدگون بار صنوبر
بنات‌النعش گرد قطب گردان گهی از جرم زیر و گاه از بر
چو گرد مرکز رای خداوند قضای ایزد دادار داور
وزیر ملک سلطان معظم نصیر دین یزدان و پیمبر
جهان حمد محمود آنکه از جاه جهان حمدش گرفت از پای تا سر
مخر عهد و در دانش مقدم مقدم عقل و در رتبت مخر
به جنب رایش اجرام سماوی چو با خورشید اجرام مکدر
نه اوج قدر او را هیچ پستی نه بحر طبع او را هیچ معبر
ندارد عقل بی‌عونش هدایت نگیرد باز بی‌سعیش کبوتر
یقینی چون گمان او نباشد نباشد دیده‌ی احوال چو احور
به وهمش قدرت آن هست کز دهر بگرداند بد و نیک مقدر