در مدح وزیر علاء الدین بوبویه

چو زیر مرکز چرخ مدور نهان شد جرم خورشید منور
مه عید از فلک رخسار بنمود نه پیدایی تمام و نه مستر
چو تیغ ناخنی بر چرخ مینا چو شست ماهیی در بحر اخضر
در اجسام زمین سیرش مثر وز اجرام فلک ذاتش مثر
دبیری بود از او برتر بفکرت چو فکرت بی‌نیاز از کلک و دفتر
بسی اسرار جزوی کرده معلوم بسی احکام کلی کرده از بر
هزاران پیکر جنی و انسی ز نور پیکر او در دو پیکر
بتی بر غرفه‌ی دیگر خرامان چو بت‌رویان چین زیبا و دلبر
ز فرقش تا قدم در ناز و کشی ز پایش تا به سر در زر و زیور
به دستی بربطی با صوت موزون به دیگر ساغری پر خمر احمر
برازوی صحن دیگر بود خالی چو لشکرگاه بی‌سلطان ولشکر
گمانی آمدم کانجا کسی نیست به ظاهر از مجاور یا مسافر
خرد گفت این حریم پادشاهیست به شاهی برتر از خاقان و قیصر
ز عدل او همی بارد هوا نم ز فیض او همی زاید زمین زر
چنان کامل که نه گرم است و نه سرد چنان عادل که نه خشک است و نه تر
ولیکن دیدن او نیست ممکن که شب ممکن نباشد دیدن خور
وزین بربود دیوانی و در وی دلاور قهرمانی ترک اشقر
به روز جنگ با دستان رستم به پیش خصم با پیکار حیدر
درآرد از عدم عنقا به ناوک ببرد خاصیت ز اشیا به خنجر
برازوی خواجه‌ی چونان ممکن که تمکین بودش از تمکین مسخر