در مدح میرآب مرو صاحب سعید صدر الدین نظام‌الملک

بزرگواری کاندر بروج طاعت اوست مدبران فلک را مدار گرد مدر
بر شمایل حلمش نموده کوه سبک بر بسایط طبعش نموده بحر شمر
چه دست او به سخا در چه ابر در نیسان چه طبع او به سخن در چه بحر بی‌معبر
شمر ز تربیت جود او شود دریا عرض به تقویت جاه او شود جوهر
ز بیم او نچشد شیر شرزه طعم وسن ز عدل او نبرد شور و فتنه رنج سهر
چو باز او شکرد صید او چه شیر و چه گرگ چو اسب او گذرد راه او چه بحر و چه بر
سعادت ابدی در هوای او مدغم نوایب فلکی در خلاف او مضمر
اگر به وجه عنایت کند به شوره نگاه وگر ز روی سیاست کند به خاره نظر
شود به دولت او خاک شوره مهر گیا شود ز هیبت او سنگ خاره خاکستر
به ابر بهمن اگر دست جود بنماید عرق چکد ز مسامش به جای قطر مطر
چو دست دولت او بر زمانه بگشودند کشید پای به دامن درون قضا و قدر
ایا به جاه و شرف با ستاره سوده عنان و یا به جود و سخا گشته در زمانه سمر
ببرده نام ز فرزانگان به قدر و به جاه ربوده گوی ز سیارگان به فخر و به فر
به روز بار ترا مهر بالش ومسند به روز جشن ترا ماه مشرب و ساغر
کند نسیم رضای تو کاه را فربه کند سموم خلاف تو کوه را لاغر
به حضرت تو درون تیر کلک مستوفی به مجلس تودرون زهره ساز خنیاگر
ز تیر حادثه ایمن شد و سنان بلا هر آفریده که کرد از حمایت تو سپر
به زیر سایه‌ی عدل تو نیست خوف و رجا ورای پایه‌ی قدر تو نیست زیر و زبر
بجز در آینه‌ی خاطر تو نتوان دید ز راز چرخ نشان و ز علم غیب خبر
اگر ز حلم تو یک ذره بر سپهر نهند قرار یابد ازو همچو کشتی از لنگر