ای در ضمان عدل تو معمور بحر و بر
|
|
وی در مسیر کلک تو اسرار نفع و ضر
|
ای روزگار عادل و ایام فتنهسوز
|
|
وی آسمان ثابت و خورشید سایهور
|
عدل تو بود اگرنه جهان را نماندی
|
|
با خشک ریش جور فلک هیچ خشک و تر
|
در روزگار عدل تو با جبر خاصیت
|
|
بیجاده از تعرض کاهست بر حذر
|
گیتی ز فضلهی دل ودست تو ساختست
|
|
در آب ساده گوهر و در خاک تیره زر
|
وز مابقی خوان تو ترتیب کردهاند
|
|
بر خوان دهر هرچه فلک راست ماحضر
|
قدر تو کسوتیست که خیاط فطرتش
|
|
بردوختست از ابرهی افلاک آستر
|
گردون بر نتایج کلکت بود عقیم
|
|
دریا بر لطافت طبعت بود شمر
|
بر ملک پرده کلک تو دارد همی نگاه
|
|
از راز دهر اگرچه گرفتست پرده بر
|
در ملک دهر کیست که بودست سالها
|
|
زین روی پردهدار و زان روی پردهدر
|
ای چرخ استمالت و مریخ انتقام
|
|
ای آقتاب تخاطر و ای مشتری خطر
|
حرص ثنا و عشق جمالت مبارکت
|
|
گر در قوای نامیه پیدا کند اثر
|
این در زبان خامش سوسن نهد کلام
|
|
وان در طباق دیدهی نرگس نهد بصر
|
از عشق نقش خاتم تست آنکه طبع موم
|
|
با انگبین همی نبرد دوستی به سر
|
نشگفت اگر نگین ترا در قبول مهر
|
|
چون موم نرم سجدهی طاعت برد حجر
|
قهر تو آتشی است چنان اختیارسوز
|
|
کاسیب او دخان کند اندیشه در فکر
|
از شر دشمن ایمنی از بهر آنکه هست
|
|
هستی و نیستیش به یک بار چون شرر
|
بر کشتن حسود تو مولع چو آسمان
|
|
کس در جهان ندیده و نشنیده در سمر
|