روشن است آنکه بر آن جمله که خور گردون را
|
|
بود ایران را رایش همه عمر اندر خور
|
واندر آن مملکت و سلطنت و آن دولت
|
|
چه اثر بود ازو هم به سفر هم به حضر
|
با کمالالدین ابنای خراسان گفتند
|
|
قصهی ما به خداوند جهان خاقان بر
|
چون کند پیش خداوند جهان از سر سوز
|
|
عرضه این قصهی رنج و غم و اندوه و فکر
|
از کمال کرم و لطف تو زیبد شاها
|
|
کز کمالالدین داری سخن ما باور
|
زو شنو حال خراسان و غزان ای شه شرق
|
|
که مر او را همه حالست چو الحمد ازبر
|
تا کشد رای چو تیر تو در آن قوم کمان
|
|
خویشتن پیش چنین حادثهای کرد سپر
|
آنچه او گوید محض شفقت باشد ازآنک
|
|
بسطت ملک تو میخواهد نه جاه و خطر
|
خسروا در همه انواع هنر دستت هست
|
|
خاصه در شیوهی نظم خوش و اشعار غرر
|
گر مکرر بود ایطاء در این قافیتم
|
|
چون ضروریست شها پردهی این نظم مدر
|
هم بر آنگونه که استاد سخن عمعق گفت
|
|
خاک خونآلود ای باد باصفاهان بر
|
بیگمان خلق جگرسوخته را دریابد
|
|
چون ز درد دلشان یابد از اینگونه خبر
|
تا جهان را بفروزد خور گیتیپیمای
|
|
از جهانداری ای خسرو عادل بر خور
|