همه پوشند کفن گر تو بپوشی خفتان
|
|
همه خواهند امان چون تو بخواهی مغفر
|
ای سرافراز جهانبانی کز غایت فضل
|
|
حق سپردست به عدل تو جهان را یکسر
|
بهرهای باید از عدل تو نیز ایران را
|
|
گرچه ویران شد بیرون ز جهانش مشمر
|
تو خور روشنی و هست خراسان اطلال
|
|
نه بر اطلال بتابد چو بر آبادان خور
|
هست ایران به مثل شوره تو ابری و نه ابر
|
|
هم برافشاند بر شوره چو بر باغ مطر
|
بر ضعیف و قوی امروز تویی داور حق
|
|
هست واجب غم حق ضعفا بر داور
|
کشور ایران چون کشور توران چو تراست
|
|
از چه محرومست از رافت تو این کشور
|
گر نیاراید پای تو بدین عزم رکاب
|
|
غز مدبر نکشد باز عنان تا خاور
|
کی بود کی که ز اقصای خراسان آرند
|
|
از فتوح تو بشارت بر خورشید بشر
|
پادشاه علما صدر جهان خواجهی شرع
|
|
مایهی فخر و شرف قاعدهی فضل و هنر
|
شمس اسلام فلک مرتبه برهانالدین
|
|
آنکه مولیش بود و شمس و فلک فرمانبر
|
آنکه از مهر تو تازه است چو از دانش روح
|
|
وانکه بر چهر تو فتنه است بر شمس قمر
|
یاورش بادا حق عزوجل در همه کار
|
|
تا در این کار بود با تو به همت یاور
|
چون قلم گردد این کارگر آن صدر بزرگ
|
|
نیزه کردار ببندد ز پی کینه کمر
|
به تو ای سایهی حق خلق جگرسوخته را
|
|
او شفیع است چنان کامت را پیغمبر
|
خلق را زین حشر شوم اگر برهانی
|
|
کردگارت برهاند ز خطر در محشر
|
پیش سلطان جهان سنجر کو پروردت
|
|
ای چنو پادشه دادگر حقپرور
|
دیدهای خواجهی آفاق کمالالدین را
|
|
که نباشد به جهان خواجه ازو کاملتر
|
نیک دانی که چه و تا به کجا داشت برو
|
|
اعتماد آن شه دینپرور نیکو محضر
|
هست ظاهر که برو هرگز پوشیده نبود
|
|
هیچ اسرار ممالک چه ز خیر و چه ز شر
|