از زبان اهل خراسان به خاقان سمرقند رکن‌الدین قلج طمغاج خان پسرخوانده‌ی سلطان سنجر

همه پوشند کفن گر تو بپوشی خفتان همه خواهند امان چون تو بخواهی مغفر
ای سرافراز جهانبانی کز غایت فضل حق سپردست به عدل تو جهان را یکسر
بهره‌ای باید از عدل تو نیز ایران را گرچه ویران شد بیرون ز جهانش مشمر
تو خور روشنی و هست خراسان اطلال نه بر اطلال بتابد چو بر آبادان خور
هست ایران به مثل شوره تو ابری و نه ابر هم برافشاند بر شوره چو بر باغ مطر
بر ضعیف و قوی امروز تویی داور حق هست واجب غم حق ضعفا بر داور
کشور ایران چون کشور توران چو تراست از چه محرومست از رافت تو این کشور
گر نیاراید پای تو بدین عزم رکاب غز مدبر نکشد باز عنان تا خاور
کی بود کی که ز اقصای خراسان آرند از فتوح تو بشارت بر خورشید بشر
پادشاه علما صدر جهان خواجه‌ی شرع مایه‌ی فخر و شرف قاعده‌ی فضل و هنر
شمس اسلام فلک مرتبه برهان‌الدین آنکه مولیش بود و شمس و فلک فرمان‌بر
آنکه از مهر تو تازه است چو از دانش روح وانکه بر چهر تو فتنه است بر شمس قمر
یاورش بادا حق عزوجل در همه کار تا در این کار بود با تو به همت یاور
چون قلم گردد این کارگر آن صدر بزرگ نیزه کردار ببندد ز پی کینه کمر
به تو ای سایه‌ی حق خلق جگرسوخته را او شفیع است چنان کامت را پیغمبر
خلق را زین حشر شوم اگر برهانی کردگارت برهاند ز خطر در محشر
پیش سلطان جهان سنجر کو پروردت ای چنو پادشه دادگر حق‌پرور
دیده‌ای خواجه‌ی آفاق کمال‌الدین را که نباشد به جهان خواجه ازو کاملتر
نیک دانی که چه و تا به کجا داشت برو اعتماد آن شه دین‌پرور نیکو محضر
هست ظاهر که برو هرگز پوشیده نبود هیچ اسرار ممالک چه ز خیر و چه ز شر