در مدح یکی از فرزندان نظام‌الملک است

بگذشت از فلک به مرتبه آنک کرد روزی به درگه تو گذر
بنده نیز ار به حکم اومیدی خدمتی گفت ازو عجب مشمر
عاجزی بود کرد با تو پناه از بد روزگار بد گوهر
مهملی بود دامن تو گرفت از جفای سپهر دون‌پرور
طمعش بود کز خزانه‌ی جود بی‌نیازش کنی به جامه و زر
گردد از دست بخشش تو غنی یابد از فر دولت تو خطر
برهد از نحوست انجم بجهد از خساست کشور
مدتی شد که تا بدان اومید چشم دارد به راه و گوش به در
هست هنگام آنکه باز کشد بر سر او همای جود تو پر
حلقه در گوش چرخ‌کرده هرآنک کرد بر وی عنایت تو نظر
بنده را گوشمال داد بسی به عنایت یکی بدو بنگر
صله دادن ترا سزاوارست زانکه آن دیده‌ای ز جد و پدر
بیخ کان را نشاند دست سخات شاخ آن جز کرم نیارد بر
نیست نادر ز خاندان نظام دانش و رادی و ذکا و هنر
نور نادر نباشد از خورشید بوی نادر نباشد از عنبر
تا بود تیره خاک و صافی آب تا بود تند باد و تیز آذر
عالمت بنده باد و دهر غلام آسمان تخت و آفتاب افسر
عید فرخنده و قرین اقبال ملک پاینده و معین داور
چون منت صدهزار مدحت‌گوی چون جهان صدهزار فرمان‌بر
دیر زی شادمان و نهمت یاب کامران ملک‌دار و دولت‌خور