بگذشت از فلک به مرتبه آنک
|
|
کرد روزی به درگه تو گذر
|
بنده نیز ار به حکم اومیدی
|
|
خدمتی گفت ازو عجب مشمر
|
عاجزی بود کرد با تو پناه
|
|
از بد روزگار بد گوهر
|
مهملی بود دامن تو گرفت
|
|
از جفای سپهر دونپرور
|
طمعش بود کز خزانهی جود
|
|
بینیازش کنی به جامه و زر
|
گردد از دست بخشش تو غنی
|
|
یابد از فر دولت تو خطر
|
برهد از نحوست انجم
|
|
بجهد از خساست کشور
|
مدتی شد که تا بدان اومید
|
|
چشم دارد به راه و گوش به در
|
هست هنگام آنکه باز کشد
|
|
بر سر او همای جود تو پر
|
حلقه در گوش چرخکرده هرآنک
|
|
کرد بر وی عنایت تو نظر
|
بنده را گوشمال داد بسی
|
|
به عنایت یکی بدو بنگر
|
صله دادن ترا سزاوارست
|
|
زانکه آن دیدهای ز جد و پدر
|
بیخ کان را نشاند دست سخات
|
|
شاخ آن جز کرم نیارد بر
|
نیست نادر ز خاندان نظام
|
|
دانش و رادی و ذکا و هنر
|
نور نادر نباشد از خورشید
|
|
بوی نادر نباشد از عنبر
|
تا بود تیره خاک و صافی آب
|
|
تا بود تند باد و تیز آذر
|
عالمت بنده باد و دهر غلام
|
|
آسمان تخت و آفتاب افسر
|
عید فرخنده و قرین اقبال
|
|
ملک پاینده و معین داور
|
چون منت صدهزار مدحتگوی
|
|
چون جهان صدهزار فرمانبر
|
دیر زی شادمان و نهمت یاب
|
|
کامران ملکدار و دولتخور
|