در مدح نظام‌الملک صدرالدین محمد میراب مرو

زمان خویش به توفیق او سپرده قضا عنان خویش به تدبیر او سپرده قدر
نه از موافقت او قضا بتابد روی نه از متابعت او قدر بپیچد سر
نعال مرکب او دارد آن بها و شرف غبار موکب او دارد آن محل و خطر
کزین کنند عروسان خلد را یاره وزان کنند بزرگان ملک را افسر
اگر سموم عتابش گذر کند بر بحر وگر نسیم نوالش گذر کند بر بر
شود ز راحت آن خاک این بخور عبیر شود ز هیبت این آب آن بخار شرر
اگر تو بحر سخا خوانیش همی چه عجب که لفظ او همه در زاید و کفش گوهر
وگر سخای مصور ندیده‌ای هرگز گه عطا به کف راد او یکی بنگر
ز سیم و زر و گهر همچو آسمان باشد همیشه سایل او را زمین راهگذر
ایا به تابش و بخشش ز آفتاب فزون و یا به رفعت و همت ز آسمان برتر
ترا سزد که بود گاه طاعت و فرمان فلک غلام و قضا بنده و قدر چاکر
مرا سزد که بود گاه نظم مدحت تو بیاض روز و سیاهش شب و قلم محور
مه از جهان اگر اندر جهان کسی باشد تو آن کسی که ازو پیشی و بدو اندر
اگر به حکمت و برهان مثل شد افلاطون وگر به حشمت و فرمان سمر شد اسکندر
ز تست حکمت و برهان درین زمانه مثل به تست حشمت و فرمان درین دیار سمر
تو آن کسی که ترا مثل نافرید ایزد تو آن کسی که ترا شبه ناورید اختر
سخا به نام تو پاید همی چو جسم به روح جهان به فر تو نازد همی چو شاخ به بر
وجود جود و سخا بی‌کف تو ممکن نیست نه ممکن است عرض در وجود بی‌جوهر
اگر ز آتش خشم تو بدسگال ترا به آب عفو تو حاجت بود عجب مشمر
تو آن کسی که اگر با فلک به خشم شوی سموم خشم تو نسرینش را بسوزد پر