در مدح امیر ناصرالدین قتلغ شاه

شب و شمع و شکر و بوی گل و باد بهار می و معشوق و دف و رود و نی و بوس و کنار
سبزه و آب گل‌افشان و صبوحی در باغ ناله‌ی بلبل و آواز بت سیم عذار
خوش بود خاصه کسی را که توانایی هست وای بر آنکه دلی دارد و آنهم افکار
نوبهار آمد و هنگام طرب در گلزار چه بهاری که ز دلها ببرد صبر و قرار
ساقیا خیز که گل رشک رخ حورا شد بوستان جنت و می کوثر و طوبیست چنار
مرده خواهد که بجنبد به چنین وقت از جا کشته خواهد که ز خون لاله کند با گلنار
کار می‌ساز که بی‌می نتوان رفت به باغ مست رو سوی چمن تات کند باغ نثار
بلبل شیفته مست است و گل و سرو و سمن نپسندند که او مست بود ما هشیار
باد نوروز سحرگه چو به بستان بگذشت گل صد برگ برون رست ز پیرامن خار
چرب‌دستی فلک بین تو که بی‌خامه و رنگ کرد اطراف چمن را همه پر نقش و نگار
نقش‌بندی هوا باز نگه کن بر گل که دو صد دایره بر دایره زد بی‌پرگار
شکل غنچه است چو پیکان که بود بر آتش برگ بیدست چو تیغی که برآرد زنگار
گل نارست درخشنده چو یاقوتین جام دانه‌ی نار چو لل و چو در جست انار
طفل غنچه عرق آورده ز تب بر رخ از آن مادر ابر همی اشک برو بارد زار
دی گل سرخ و سهی سرو رسیدند به هم در میان آمدشان گفت و شنودی بسیار
گل همی گفت ترا نیست بر من قیمت سرو می‌گفت ترا نیست بر من مقدار
گل ازو طیره شد و گفت که ای بی‌معنی دم خوبی زنی آخر به کدام استظهار
گویی آزادم و بر یک قدمی پیوسته دعوی رقص نمایی و نداری رفتار
سرو لرزان شد و زان طعنه به گل گفت که من پای برجایم و همچون تو نیم دست‌گذار
سالها بودم در باغ و ندیدم رخ شهر تو که دوش آمدی امروز شدی در بازار